دخترم رها

ساخت وبلاگ
رهای خوشگلم کم کم داره پیش دبستانیت تموم می شه تو امسال کلاس پیش دبستانیتو دوست نداشتی همش می گفتی مامان می شه من یکشنبه و سه شنبه نرم .من دوست ندارم فارسی یاد بگیرم . اصلا مشق نوشتن دوست نداری و دلت نمی خواد تو خونه مشقاتو بنویسی مخصوصا ....... حدود یک ساله دارم تحقیق می کنم و مشاوره می گیریم که تو دخترم رها...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drahahatamib بازدید : 17 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 15:37

رها کوچولوی قصه زندگی منو بابایی این روزا داری چیزای جدیدی تجربه می کنه یه وقتایی فکر می کنم ذهن و روح تو درست مثل یه کاغذ سفیده که داریم روش می نویسیم و پرش می کنیم خودت و اطرافیانت ،بنابراین منو بابایی باید خیلی حواسمون باشه که روی کاغذ سفید تو چی می نویسیم چون اگر اشتباه کنیم شاید نتونیم از پاک ک دخترم رها...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drahahatamib بازدید : 26 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:18

دختر کوچولوی من هر روز و هر روز شیرین تر و خوشمزه تر می شی و منو بابایی با وجود تو فقط می خندیم . چند روز پیش خونه فالی جون بودیم و موقع اومدن فالی جون چند تا پیتزا برات گذاشت توی ظرف و تو گفتی اینا رو الان بابام می خوره بعد فالی جون گفت ای بابا اخه بابات بی تربیته و تو یه دفعه گفتی فالی جون مگه باب دخترم رها...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drahahatamib بازدید : 11 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:18

رهای زندگیمون الان که دارم می نویسم تو رفتی پیش دبستانی فکر کنم الان موقع خوراکی خوردنه امروز ساندیچ مرغ داشتی خیلی دوست داری چون مثل بابایی فقط دلت غذا می خواد و اصلا اهل تنقلات نیستی باید حواسم باشه چون خداروشک خوب غذا می خوری اگر بی دقتی کنم چاق می شی اخه استعداد چاقی داری ،این روزا عاشق همبرگری دخترم رها...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drahahatamib بازدید : 25 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:18

با رها کوچولوی قصه مون وارد سال جدید و اتفاقات جدید شدیم . عید امسال راهی کرمان شدیم تا سال تحویل در کنار مریم جون و علی جون و خاله ساقی باشیم  رهایی خیلی کرمان رو دوست داری چون خونه مریم جون بزرگه و کلی بدو بدو می کنی ،آب بازی می کنی و کلی دوست داری که هر روز یکی میاد پیشت یا تو می ری خونه یکی از د دخترم رها...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drahahatamib بازدید : 11 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:18

دیشب موقع شام داشتی گوجه می خوردی با جوجه کباب و مشغول گرفتن پوست گوجه بودی که به سختی داشتی این کارو می کردی یه دفعه ازم پرسیدی مامان چرا پوستش کنده نمی شه ؟ گفتم برای اینکه این گوجه یکم کاله 

با چشمای گرد نگام کردی و گفتی کال یعنی چی ؟؟؟؟؟؟

گفتم یعنی این گوجه نرسیده 

با یه قیافه بامزه پرسیدی ....................به کجا نرسیده ؟؟؟؟؟

من و بابایی کلی خندیدیم خندونکیعنی عاشق حرف زدن و کنجکاوی هاتم 


[ موضوع : ] دخترم رها...
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drahahatamib بازدید : 14 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:18

رهای خوشگلم کم کم داره پیش دبستانیت تموم می شه تو امسال کلاس پیش دبستانیتو دوست نداشتی همش می گفتی مامان می شه من یکشنبه و سه شنبه نرم .من دوست ندارم فارسی یاد بگیرم . اصلا مشق نوشتن دوست نداری و دلت نمی خواد تو خونه مشقاتو بنویسی مخصوصا ....... حدود یک ساله دارم تحقیق می کنم و مشاوره می گیریم که تو دخترم رها...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drahahatamib بازدید : 27 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:18

عشق زندگی من دیروز جشن پایان پیش دبستانیت بود اینقدر ذوق داشتی باید شعر ایران رو اجرا می کردی با دوستات و اخر برنامه هم دعا می خوندی 

چقدر حس خوبی داشتیم من و بابایی تو سالن جشن من یاد بچگی های ساقی افتاده بودم اونم درست مثل تو کوچولو بود و همینطوری لباس پوشیده بود و من هم اون موقع کوچیک بودم چقدر دیروز حالمون خوب بود 

دختر کوچولوی ما داره کم کم بزرگ می شه 


[ موضوع : ] دخترم رها...
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drahahatamib بازدید : 23 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 13:18

هفته اخر ماه رمضون رفتیم کرمان دوتایی از چند روز قبل مشغول جمع کردن وسیله بودی و مرتب از من می پرسیدی چند روز دیگه مونده .خلاصه روز موعود فرارسید و من و تو رفتیم که سوار قطار بشیم .بابایی ما رو رسوند وقتی از ماشین پیاده شدیم به بابات گفتی دلم برات تنگ می شه و بغض کرده بودی اصلا انتظار نداشتیم . توی قطار ماجرا داشتیم مدتی بود که سوار قطار و هواپیما نشده بودی و برات جالب بود . کرمان خیلی بهمون خوش گذشت من همش با دوستام بودم و تو هم با دوستات .بعد از ظهر ها با مریم جون و ساقی می رفتی پارک شبها هم تا اخر شب بیدار بودی خلاصه اینقدر حال کردی که همش به من می گی مامان کاشکی کرمان زندگی می کردیم . موقع برگشتن سوار هواپیما شدیم که اونم ماجراهای جالب خاص خودشو داشت ، مثلا یه سوال که برات پیش اومده بود این بود که چرا هواپیما اتاق نداره اینم رهای شکمو که این مدت اینقدر خورده بود که وقتی برگشتیم همه از دیدنش شگفت زده شده بودن [ موضوع : ] دخترم رها...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : سفر کرمان,سفر کرمانشاه,سفر كرمان, نویسنده : drahahatamib بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 11:41

واقعا خداروشکر که تو رو داریم وجودت یعنی زندگی یعنی آرامش یعنی همه دنیامون  دختر کوچولوی من چقدر تند تند بزرگ می شی و من دلم برای کوچولوییهات تنگ می شه ، از اول شهریور منتظر تولدت بودی و شهریور ماهیه که از همه جا برات کادو می رسه .اولین تولد که توی مهد برگزار شد به صورت دسته جمعی که خیلی خوش گذشت بعد هم برات دومین تولد که توی خونه با حضور دوستامون بود و سومین تولد هم خاله شهرزاد عزیر برات کیک درست کرد و توی خونش برات گرفت و خلاصه از در و دیوار هم کادو رسید ،قربونت برم که این قدر شهریور تو رو خوشحال می کنه . آخرین هدیه هم سفر انزلی بود که خیلی خوش گذشت و تو حسابی بازی کردی . [ موضوع : ] دخترم رها...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم رها دنبال می کنید

برچسب : تولد 6 سالگی,کیک تولد 6 سالگی,جشن تولد 6 سالگی, نویسنده : drahahatamib بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 11:40